تنها صدای آشنا در این برهوت بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد باز هم خواب زیبای با تو بودن را دیدم همه حرف من این است: تو را می خواهم گفتی : "بیا شبانه ی عشقی به راه كن خداوندا ، خداوندا تو هم یکبار عاشق شو
نظرات شما عزیزان:
کلامت را می شناسم
تنها سخن خاطره انگیز
به شکوه این خاطرات
مرا به یاد بسپار
تا
دوباره تصویر خیال انگیزت
در آیینه وجودم نقش بندد
بیا تا در جشن تکرار ثانیه ها
در طلوع ستاره رنگ ببازیم
بیا
تا باور یکی شدن در آیینه ها
چشم ها را بر دنیای تازه تری بگشاییم
کسی به جز تو یار من نیست
گذشتن از تو کار من نیست
به جز خیال تو هنوزم
ببین کسی کنار من نیست
من تو را در قلبم دارم نه در دنیا !
من به چشمان پر از مهر تو عادت دارم
به تو و طرز نگاه تو ارادت دارم
عطش حسرت دیدار تو را پایان نیست
اشتیاقی است که هر لحظه و هر ساعت دارم
دوستت دارم !
برای زنده بودن باید نفس کشید
برای زندگی کردن، باید "عشق" ورزید....
بیاید با زندگی کردن، زنده بمانیم.
تو از دور می آمدی و پاییز دلم را بهار می ساختی
و من محو تو همه چیز حتی خودم را از یاد برده بودم
در آن لحظه میخواستم دست دراز کنم و همه ستاره های جهان را چون
الماس هایی زیبا به پای تو بریزم
یا همه شکوفه های درختان را بر سرت نثار سازم
بر لبم ترانه نامت
بر صورتم اشک شوقت
بر چشمانم برق اشکت
پای گرفتار در بهت و سنگین بر جای مانده
و گویی باید تنها با پای چشم به دنبال تو می دویدم
آری محبوب من
من عشق را باور دارم
و میدانم آنکه دل به عشق داد
بیداری و خوابش عاشقانه است
و من همانند همیشه
هر شب و روز به سراغت می آیم
و تمام عشقم را در دستان تو میگذارم
و با چشمانم درخت تنومند عشق را که در جانم روییده است آبیاری میکنم
و تاریکی های سخت فراق را با اندیشیدن عاشقانه به تو سپری میکنم
به تو می اندیشم...پس هستم
با گل یاد تو عمری ست كه من همراهم
بی سبب نیست كه هر لحظه دلم می گیرد
غم عشق است واز این مساله خود آگاهم
روزهایم همه با ناله واندوه گذشت
همه شب ماه بود شاهد اشك وآهم
سرنوشتم همه این بود كه عاشق باشم
دست تقدیر كشانده ست چو بر این راهم
چاره ای نیست به جز سوختن و ساختنم
آتش عشق تو افتاد چون بر این كاهم
اگر از عاشق دلخسته نگیری خبری
به یقین می كشدم این غم بس جانكاهم
خون دل خوردن وهم كندن جان بود عزیز
قسمت و سهم من از زندگی كوتاهم
من را غریق لذت یك شب گناه كن
حس لبت كه روی لبم داغ میزند
از من مگیر و زندگی ام را تباه كن
آرام سر به سینه ی من نه و تا ابد
گیسوی خود به سرش سرپناه كن
از آتشی كه شعله زده در نگاه تو
امشب مرا چو چشم خودت رو سیاه كن"
آنشب كه دست تو دست مرا گرفت
از پا فتاده بودم و گفتی گناه كن
گفتم كه سینه ام از عشق خسته است
گفتی: " خموش باش و مرا تكیه گاه كن "
عشقی نبود در پس آن شب و تا هنوز
گویم به گوش دل هر شب كه آه كن
آن عشق پاك بی ثمری كز دلت گذشت
از یاد برده و در قعر چاه كن
تو از تمام فاصله ها دل بریده ای
سوزاندی ام ، برای خدا ، اشتباه كن
من با تمام فاصله ها عهد بسته ام
باز آ و غربت من را نگاه كن
و بر گیر از لب میگون یاری بوس اشک آلود
تو هم در انتظار دلبری با ترس و لرز و بیم
سر آن کوچه یک ساعت بمان غمناک و اشک آلود
که از درد من و راز درون من خبر گردی
تو هم چون من به رسوایی میان ده سمر گردی
وفا داری کن و جور و جفایش را تحمل کن
چنان خو کن به او تا هستی تو جمله او گردد
و بعد از آن در آغوش رقیبی مست و بی پروا
تماشا کن که تا بهتر بدانی حالت ما را
خداوندا تو هرگز نامه معشوقه ای خواندی
که بنویسد تویی دینم تویی جسمم تویی جانم
ولی فردا همان فردا که آغاز جدایی هاست
بگوید کن فراموشم نمیخواهم پشیمانم
و تو مانند مرغ نیم بسمل پر زنی بر خاک
و شعرت نامه ات ، آتش زند بر پیکر افلاک
خداوندا ، تو یک شب تیشه مردانگی بردار
و از ریشه بر افکن این درخت عشق و مستی را
و خواهی دید با محو کلام ِ "دوستت دارم"
تو خواهی داد بر باد فنا بنیاد هستی را
وز آن پس هر دلی را کردی از عشق بتی دلشاد
به او درس وفا هم در کنار عشق خواهی داد . . .
+نوشته
شده در دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:,;ساعت10:50;توسط علیf; |
|